محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

گشت و گذار امروز

دیشب  دوبار پشت سرهم شیر خوردی و حالت بد شد و بالاآوردی اما دوباره تقاضای شی لالا شایا (شیر لالای سارا) داشتی برا خواب کردنت دوباره از شگرد اسم بچه ها استفاده کردم واینقدر گفتم که خودمم خوابم برد . امروزکه از خواب بیدارشدی بهتر بودی . با بابا رفتیم خیابون تا مثلا قسطهای عقب افتادمون رو بدیم بابا رفت توی بانک و پیداش نشد برا همین من و شما هم پیاده شدیم و زدیم به خیابون جنابعالی کاملا آزادنه در مورد مسیر حرکت تصمیم می گرفتی و هرچی من سعی میکردم از یه طرف دیگه ببرمت اجازه نمی دادی و من رو به دنبال خودت توی مسیر دلخواهت می کشوندی خلاصه به پیشنهاد من سر از مغازه اسباب بازی فروشی در آوردیم آخه اگه پیشنهاد نداده بودم فکر کنم باید دنبالت ت...
10 فروردين 1391

این چی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟

بعضی روزها دست میذاری روی یه چیزی و هی می گی مان اقده ای چی چیه ؟ جوابت رو میدم دوباره می گی ای چی چیه ؟؟؟؟                                                         شاید ده ها بار این جمله رو می گی و به همون یه وسیله اشاره می کنی بابایی می گه یادم می افته به همون تکه فیلم آموزشی که چند وقت پیش از تلویزیون پخش می شد و یه بابای پیر با پسرش توی پارک نشسته بودن بعد ش فکر...
10 فروردين 1391

عید

سلام پسر گلم دومین بهار زندگیت پراز شادی و شکوفه باشه انشاءا..  عزیزم منو ببخش که امسال نتونستم خوب بهت رسیدگی کنم آخه باباجون توی بیمارستان بستری بود و من هرچند به خاطر تو نمی تونستم کامل برم پیشش اما به هر حال تو که خواب می رفتی می زاشتمت برا بابایی و می رفتم بیمارستان .عزیزم شبی که قرار بود فرداش عید باشه تصمیم گرفتم تورو خواب کنم و برم پیش باباجون تا مامان جون بره یه کم استراحت کنه به مامانجون زنگ زدم و گفتم من هر جورشده میام مامان جون گفت عزیزم دیگه نیا چون در بخش رو پرستار قفل کرده و دیگه بازش نمیکنه اما من اصرار کردم که میام.برا اینکه خسته بشی و بخوابی بردمت حموم اونم ساعت 12 شب اما مگه تو خوابیدی !!!   &n...
6 فروردين 1391

گم کردن موبایل

عزیزم توی یادداشت پایین برات نوشتم که شب قبل از عید بیمارستان بودم وقتی اونجا بودم ساعت 6 صبح بود که بابا زنگ زد فکر کردم تو بیدار شدی اما بابا گفت گوشی ای که آبتین باهاش بازی می کنه کجاست ؟ گفتم چطور مگه گفت نمی دونم کجاست فقط چون روی ساعت زنگ دار تنظیم شده داره هر چند دقیقه یکبار زنگ می خوره اما پیداش نمی کنم(لازمه توی پرانتز اضافه کنم یه بار برا بابا سیم کارت ایرانسل مشابه شماره دائمش رو خریدم باباهم اونو انداخت روی یه گوشی نو اما ازش استفاده نمیکنه و توی خونه هست فقط تو باهاش بازی می کنی و مالکش شدی و بهش می گی گوشی آبیت هروقتم گمش می کنی می پرسی مانی اقده گوشی آبیت کو؟)خلاصه بابایی گفت من اصلا شمارش یادم نیست شم...
6 فروردين 1391

کاری نداری ؟

امشب  رفته بودیم خونه ی مامان جون یه سر بزنیم و حال باباجون روبپرسیم که موقع خداحافظی من داشتم می گفتم حسین کاری نداری، بابا کاری نداری ،مامان کاری نداری  خاطره کاری نداری خداحافظ توهم شروع کردی به گفتن داشی کانی خدافظ مامان جون کانی خدافظ خاطیه کانی خدافظ این کانی تو  که یعنی کاری نداری و خدافظت  رو خیلی قشنگ و با کلی ناز و ادا  تلفظ می کنی وقتی هم دائی حسین یا به قول تو همون داداشی داشت می رفت خونشون بهانه گرفتی که بییم دبالش (بریم دنبالش ) وقتی رفتیم تا دم در دنبالش دوباره بهانه گرفتی که  ماشین داداشی شوا بشیم   البته این روزا چون من پیشت هستم خیلی خوشحالی و خیلی هم خودت رو لوس می کنی و در...
5 فروردين 1391